داداش های عزیز وبلاگی من !من این وب رو مثل اینکه برای پاسخ به سوالات شما زده ام ها!چرا سوالی مطرح نمی شود؟از نظرات شماهم استفاده میکنم
به زندان مراجعه کردم و با زندانیان مدارا و محبّت نمودم تا مرا نزد او بردند. او را مردی با فهم و خردمند یافتم، پرسیدم داستان تو چیست؟ گفت: در شام در محلی که میگویند سر مقدّس سیّدالشهداء حسینبنعلی علیهما السّلام را در آنجا نصب کرده بودندادامه مطلب...
روزی یکی از غلامان خود را بالای سرش نگهداشت و به او گفت:« به محض اینکه جعفربن محمد (امام صادق علیه السلام ) بر من وارد گردید، گردنش را بزن»ادامه مطلب...
علی علیه السّلام هم آمد و میان رسول خدا صلی الله علیه و آله و عایشه راست گرفت نشست و عایشه او را پس زد و به خشم گفت: جائی را برای نشیمنگاهت جز دامن من پیدا نکردی؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله خشمگین شد و فرمود: خاموش باش ای حمیراادامه مطلب... |
ABOUT
MENU
Home
|