آیا زندگی اجتماعی بشر بدون آنکه یک دستور الهی در آن حکمفرما باشد نظم و نظام نمی پذیرد؟ یا نه، از این جهت بشر نیازی ندارد ، از آن جهت [نیاز دارد که زندگی بشر محدود به زندگی دنیا نیست، یک زندگی ماوراء دنیایی هم وجود دارد و آن زندگی ماوراء دنیا از نظر اینکه بشر در آنجا سعادتمند باشد بستگی دارد به اینکه در این دنیا چگونه زندگی کند ، چه جور معتقدات و افکاری داشته باشد، چه جور خلقیاتی داشته باشد و چه جور اعمالی داشته باشد که اعمال صالح گفته میشود. آیا زندگی اجتماعی بشر بدون آنکه یک دستور الهی در آن حکمفرما باشد نظم و نظام نمی پذیرد؟ یا نه، از این جهت بشر نیازی ندارد ، از آن جهت [نیاز دارد که زندگی بشر محدود به زندگی دنیا نیست، یک زندگی ماوراء دنیایی هم وجود دارد و آن زندگی ماوراء دنیا از نظر اینکه بشر در آنجا سعادتمند باشد بستگی دارد به اینکه در این دنیا چگونه زندگی کند ، چه جور معتقدات و افکاری داشته باشد، چه جور خلقیاتی داشته باشد و چه جور اعمالی داشته باشد که اعمال صالح گفته میشود. چون سعادت بشر در آن دنیا بستگی دارد به افکار و معتقدات و اخلاقیات و اعمالش در این دنیا، پیغمبران دستورهایی از ناحیه خدا برای بشر آوردهاند که فکر و عمل و اخلاق خودش را طوری تنظیم کند که در آن دنیا سعادتمند باشد. و یا هر دو ، یعنی هم زندگی اجتماعی بشر اگر بخواهد سعادتمندانه باشد احتیاج دارد که آن دستورهای خدایی اجرا بشود و هم زندگی اخروی بشر ، و ایندو به یکدیگر پیوسته و وابستهاند نه اینکه ضد یکدیگر باشند که آنچه زندگی اجتماعی را صالح میکند آن دنیا را خراب کند و بالعکس، نه ، در هر دو، بشر چنین نیازی دارد. پس یک بحث درباب نبوت مسأله نیاز به انبیاست ... پس اگر مسأله عالم آخرت را که باز خود پیغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر دادهاند و راه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان دادهاند در نظر بگیریم نیاز به انبیاء صد در صد قطعی است و جای بحثی در آن نیست. قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمیکند، مسأله زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیاء مطرح میکند، خیلی هم واضح و صریح، در آن آیه معروف: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط »پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم، کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود. پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است. بشر یک موجود خاصی است که زندگیاش باید زندگی اجتماعی باشد یعنی بدون اینکه با یکدیگر زندگی کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگی تعاونی داشته باشند امکانپذیر نیست، ولی برخلاف سایر جاندارهای اجتماعی که به حکم غریزه و اجبار زندگیشان اجتماعی هست، به حکم غریزه اجبار نداردکه زندگیاش اجتماعی باشد ... بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست، و به حکم اینکه غریزه حیات دارد و میخواهد زندگی بکند، نفع جو آفریده شده و دنبال منفعت خودش هست، این است که هر فردی آن چیزی که ابتدائا درباره آن فکر میکند این است که در اجتماع دنبال هدفهای شخص خودش و فرد خودش برود نه دنبال مصلحت اجتماع، یعنی آن چیزی که اول برای بشر و برای فکر بشر مطرح است منفعت فرد است نه فرض تشخیص دادن رعایت میکند. حیوان اجتماعی به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص میدهد میرود دنبالش و به حکم غریزه هم آن را اجرا میکند، و بشر در هر دو ناحیه این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعیاش هدایت و رهبری کند، و نیازمند است به یک قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. میگویند پیغمبران برای این دو کار آمدند ، هم او را به مصالح اجتماعی رهنمایی میکنند و هم که این دومی شاید بالاتر است او را موظف میکنند ، یک قدرتی بر وجودش مسلط میکنند به نام ایمان که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا میکند، دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص میدهد (حالا یا به حکم وحی یا به حکم عقل و علم ، فرق نمیکند) میرود و اگر حکومت دین و حکومت انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود ، به عقیده اینها اصلا بشریتی نبود ، یعنی اصلا امروز بشری روی زمین نبود، بشر خودش را خورده بود ، اصلا بشر فانی شده بود. بشر بقای خودش را در روی زمین و همین تمدنی را که امروز در روی زمین دارد مدیون پیغمبران است. آنها، هم او را رهبری کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداری کردند، و حتی امروز هم که اینهمه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است باز هم نقش انبیاء محفوظ است، یعنی همین الان هم بشر تربیتهای انسانی ای که دارد، ارث از گذشتهای است که سر منشأش پیغمبران بودهاند، و مقدار انسانیتی که دارد باز هم از بقایای همان تعلیمات دینی و کتابهای آسمانی است.[1][3] |
ABOUT ![]()
MENU
Home
|