سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حیات قرانی

قلب انسان به حسب فطرت و غریزه خداى خودش را مى شناسد براى اینکه مثالى براى آگاهانه و نا آگاهانه ذکر کرده باشم [عرض مى کنم] مثلش مثل طفل است از نظر غریزه :

همچو میل کودکان با مادران

سر میل خود نداند در لبان

حس اخلاقى جدا از حس خداشناسى نیست.  مى گویند اخلاق از مقوله پرستش است ولى پرستش ناآگاهانه معنى این جمله این است که قلب انسان به حسب فطرت و غریزه خداى خودش را مى شناسد براى اینکه مثالى براى آگاهانه و نا آگاهانه بزنیم مثلش مثل طفل است از نظر غریزه :

همچو میل کودکان با مادران

سر میل خود نداند در لبان

بچه اى که تازه از مادر متولد مى شود همان روزهاى اول و دوم که هنوز چشمهایش را نمى تواند باز بکند و قطعا از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد یعنى هنوز در ضمیرش، در ذهنش از مادر تصویرى ندارد و نمى داند مادرى هم دارد، گرسنه اش که مى شود سرش راهى خم مى کند، لبهایش را هى کج مى کند این طرف و آن طرف، این لبها نا آگاهانه در جستجوى پستان مادر است. یعنى اگر از این کودک کسى توضیح بخواهد دنبال چه مى گردى؟ قادر به توضیح نیست، اصلا فاقد ذهن است، هنوز ذهنش از تصویرها و نقشها مزین نشده، که اگر هم بتواند حرف بزند باز نمى تواند این مطلب را بیان بکند، اما نا آگاهانه به سوى چیزى که وجود دارد مى رود، نا آگاهانه در جستجوى پستان مادر است تازه اینها در انسان خیلى ضعیف است، در حیوانات قویتر است. در حیوانات و بالخصوص در حشرات این غرایز بسیار زیاد است در انسان هم در بسیارى از مسائل این مقدار غریزه است.

حال معناى اینکه کارهاى اخلاقى از مقوله پرستش است چیست؟ گفتیم انسان به حسب فطرت کارهاى اخلاقى را شریف و شرافتمندانه مى داند با اینکه از خود گذشتگى است و با منطق طبیعى سازگار نیست و حتى با منطق عقل عملى به این معنا یعنى عقلى که به انسان مى گوید خودت و منافع خود را باید حفظ بکنى سازگار نیست مع ذلک انسان این کارها را انجام مى دهد و در این کارها یک نوع شرافت و عظمتى تشخیص مى دهد، علو و بزرگوارى تشخیص مى دهد، حس مى کند که با انجام این کارها خودش را بزرگوار مى کند، مثل ایثار، این حالت که در انسان هست ناآگاهانه، بدین جهت است که انسان خدا را مى شناسد و یک سلسله مسائل است که بالفطره و نا آگاهانه آنها هم اسلام خدا یعنى قانون خدا است اسلام یعنى تسلیم به قانون خدا، خدا دو نوع قانون دارد یک نوع، قوانینى که آن قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است، و نوع دیگر، قوانینى که در فطرت انسان نیست بلکه از همان قوانین فطرى منشعب مى شود، و تنها به وسیله انبیاء بیان شده است انبیاء علاوه بر اینکه قوانین فطرى را تأیید مى کنند یک قوانین اضافه هم براى انسان مى آورند آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان، آن عمق قلب انسان، با یک شامه مخصوص، نا آگاهانه همین طور که خدا را مى شناسد، این قوانین خدا را مى شناسد، رضاى خدا را مى شناسد و کار را بالفطره در راه رضاى خدا انجام مى دهد، ولى خودش نمى داند که دارد قدم در راه رضاى خدا بر مى دارد و لهذا این مسئله مطرح است که آیا این جور کارها که نا آگاهانه در طریق رضاى خداست ولى آگاهانه چنین نیست [اجر دارد یا نه؟] مثلا یک بت پرست ممکن است چنین کارى بکند چنانکه حاتم طائى کرد و امثال او مى کردند ما احادیث زیادى در این زمینه داریم درباره کافرانى که چنین کارهایى کرده اند از پیغمبر یا ائمه سؤال کرده اند آیا اینگونه کارها نزد خدا بى اجر است؟ جواب  داده اند: نه، بى اجر هم نیست درست است که عمده اجرها مال کارهاى آگاهانه انسان است، ولى اینکه انسان به حس اخلاقى خودش پاسخ مى دهد، حس اخلاقى حسى جدا از حس خداشناسى نیست بر عکس آنچه که عده اى خیال کرده اند حس خداشناسى یک حس است و حس اخلاقى حس دیگر، حس اخلاقى همان حس خداشناسى است ولى حس تکلیف خداشناسى، حس خداشناسى و حس تکلیف خداشناسى است، یعنى حسى است که به موجب آن انسان، اسلام فطرى را مى شناسد، بالفطره مى شناسد که «عفو» مورد رضاى معبود است، بالفطره مى شناسد که خدمت به خلق خدا و فداکارى براى خلق خدا مورد رضاى معبود است، بالفطره مى شناسد که انصاف مورد رضاى معبود است، بالفطره مى شناسد که تن به ذلت و خوارى ندادن مورد رضاى معبود است.

بنابر این آنکه مى گوید ریشه اخلاق در وجدان انسان است، حرفش، هم راست است و هم راست نیست راست است به این معنى که واقعا قلب انسان اینها را به او الهام مى کند اما راست نیست به این معنى که انسان خیال بکند وجدان، حسى است مستقل از حس خداشناسى، و کارش این است که براى ما تکلیف معین مى کند بدون اینکه مکلفى را به ما شناسانده باشد مکلف هم خودش است خودش مستقلا براى ما تکلیف معین مى کند و ما باید تکلیف او را بشناسیم.

بیان کانت عیبش فقط در همین جهت بود که مى خواست [نداى] وجدان را به عنوان یک تکلیف که «تکلیف معین کن» از خود ضمیر انسان سرچشمه مى گیرد و ماوراء ضمیر انسان نیست معرفى کند نه، ضمیر انسان درک مى کند تکلیف را آنچنان که درک مى کند تکلیف کننده را وجدان و الهامات وجدانى، همه ناشى از فطرت خداشناسى انسان است منطق قرآن این است. قرآن مى گوید: «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها». تقوا همان تقوى الله است نه چیز دیگرى، فجو، خروج عن حکم الله است نه چیز دیگرى.


+نوشته شده در یکشنبه 88/7/19ساعت 3:31 عصرتوسط | نظرات ( ) |