سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حیات قرانی

مى گفت که من در پاریس تحصیل مى کردم و یک زن خارجى هم آن وقت گرفته بودم. روزى با زنم قرار گذاشته بودیم که ساعت مثلا چهار و نیم بعد از ظهر برویم سینما و محل قرارمان هم ایستگاه مترو بود، جایى که از پله ها باید مى رفتیم پایین. مى گفت من چند دقیقه قبل از او رسیدم، از پله ها که رفتم پایین، یکمرتبه مثل اینکه مغزم در یک لحظه اى روشن شد ، تهران را دیدم ، خانه برادرم را دیدم ، دیدم جنازه پدرم را از خانه برادرم دارند مى آورند

تفاوت وحی انبیاء با الهام و استعدادهای روحی فوق العاده برخی افراد چیست؟

در وحى انبیاء یک مطلب که مسلم است این حد که این وحى معلم داشته یعنى بدون معلم نیست ولى معلم غیر بشرى و غیر طبیعى: «علمه شدید القوى.»«و النجم اذا هوى، ما ضل صاحبکم و ما غوى، و ما ینطق عن الهوى، ان هو الا وحى یوحى، علمه شدید القوى.» این مطلب را ما درباب وحى حتما باید[در نظر] بگیریم یعنى فرض معلم و متعلم باید بکنیم. بنابراین اگر ما بخواهیم اینجور فرض کنیم که مثل نبوغهاى افراد [است]، یک نبوغى که فقط لازمه این ساختمان کامل وجودى است، نابغه هم اینجور است، یک نابغه طرح ابتکارى مى ریزد ولى این طرح ابتکارى از خودش است، به این معنا که ساختمانش یک ساختمانى است که ایجاب مى کند چنین ابتکارى بکند. ولى در وحى هرچه شخصیت که پیغمبر دارد در واسطه بودنش هست، تمام شخصیتش در این است که توانسته ارتباط با خارج وجود خودش، با خدا، با شدید القوى، با ملک، با فرشته - هر چه مى خواهید بگویید - [پیدا کند]، تمام شخصیتش در این جهت خلاصه مى شود که با خارج وجود ذهنش ارتباط پیدا کرده. به نظر من وقتى وحى نبوتى را در قرآن مى بینیم این را نمى توانیم از آن بگیریم. بنابراین اگر شخصى هرچه کار فوق العاده انجام بدهد که این جهت در آن نباشد که او واسطه است که از بیرون وجود خودش گرفته است، نمى توانیم اسمش را ( وحى) بگذاریم، مى خواهد ابتکار باشد مى خواهد نباشد، هرچه مى خواهد باشد این وحى نیست.

جنبه دوم که باز در وحى مسلما مى شود این را [منظور] کرد حالت استشعار است یعنى در حالى که مى گیرد متوجه است که از بیرون دارد مى گیرد (که این هم مربوط به همین است که از خارج مى گیرد). مثلا یک الهاماتى گاهى به افراد مى شد بدون اینکه خود فرد هم علتش را بفهمد. بدیهى است که این الهامات هست. انسان همین قدر مى بیند که یکدفعه در دلش چیزى القاء شد، احساس مى کند یک چیزى را درک کرد بدون اینکه بفهمد که آن چیست. این خودش یک نوع القاء است، یک نوع الهام است.

تعجب است، یک مردى که شاید در حرفهاى خودش اغلب مادى حرف مى زند (گو اینکه او از یک نظر یک آدم پراکنده گوست، اسمش را نمى خواهیم ببرم) مى گفت که من در پاریس تحصیل مى کردم و یک زن خارجى هم آن وقت گرفته بودم. روزى با زنم قرار گذاشته بودیم که ساعت مثلا چهار و نیم بعد از ظهر برویم سینما و محل قرارمان هم ایستگاه مترو بود، جایى که از پله ها باید مى رفتیم پایین. مى گفت من چند دقیقه قبل از او رسیدم، از پله ها که رفتم پایین، یکمرتبه مثل اینکه مغزم در یک لحظه اى روشن شد ، تهران را دیدم ، خانه برادرم را دیدم ، دیدم جنازه پدرم را از خانه برادرم دارند مى آورند بیرون، و مردم را دیدم که داشتند تشییع جنازه مى کردند. یک حالت ضعفى در من پیدا شد. رنگ در صورتم نماند، بى حال شدم. بعد زنم آمد گفت چطورى؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم چیزى نیست، جواب او را دادم. بعد دیگر نامه پدرم نیامد. به پدرم خیلى علاقه مند بودم، او هم به من خیلى علاقه مند بود. بعد از آن دیدم که برادرم نامه مى نویسد. نمى خواستند که من ناراحت بشوم. تا اینکه من اصرار کردم که بنویسید کیفیت چه بوده است؟ معلوم شد اتفاقا همین جور هم بوده، پدرم در همان لحظه و همان ساعت (گفت یادداشت کردم ) در خانه برادرم مرده بود و [آن حالت من] در همان لحظه اى بوده که جنازه اش را مى آورده اند بیرون .

این را من از خود آن آدم شنیدم. ولى در وحى حالت استشعار هست یعنى آن کسى که به او وحى مى شود مى فهمد که دارد از آنجا تلقى مى کند و حتى در قرآن اینطور وارد شده که پیغمبر اکرم از ترس اینکه آنچه مى گیرد فراموش کند، از این طرف هنوز جمله هایى که مى گرفت تمام نشده بود از سر مى گرفت تکرار مى کرد، آیه نازل شد که: «و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقصى الیک وحیه» شتاب نکن. هنوز داشت از این طرف مى گرفت، از این طرف دیگر داشت تکرار مى کرد، یعنى این مقدار مستشعر بود به حالى که برایش رخ مى دهد، غیر استشعارى نبوده.

نکته سومى که ما در وحى انبیاء از زبان خود انبیاء مى فهمیم این است که آنها یک موجود دیگرى را غیر از خدا به عنوان فرشته ادراک مى کرده اند که او باز واسطه وحى بوده است (خود وحى وساطت بشرى است که واسطه شود میان خداوند و افراد دیگر. حال او [وساطت] چرا و چه ضرورتى دارد، ما به چرایش کار نداریم، ما داریم از زبان انبیاء مى گوییم) یعنى اینجور نمى گفتند که ما مستقیم همیشه از خداوند تلقى مى کنیم بدون آنکه موجود دیگرى واسطه باشد، یک موجود دیگرى را به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند درک مى کردند و براى ما معرفى کرده اند «نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین»[جبرئیل] هم در قرآن زیاد آمده است. حتى همین « شدید القوى» که در اینجا هست، در تفاسیر گفته اند مقصود جبرئیل است، همان واسطه وحى است. این واسطه را هم ما نمى توانیم انکار کنیم. البته نمى خواهم عرض کنم که هیچ گاه وحیى براى پیغمبر صورت نگرفته که جبرئیل واسطه نباشد. نه، آن هست، خود قرآن تصریح مى کند که هست، ولى اکثر که وحى مى شد به وسیله او بوده. حالا این چگونه است که گاهى بدون واسطه هم بوده، خدا مى داند، شاید هم یک وقتى به رازش پى بردیم. «و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه». مى گوید گاهى مستقیم خود خدا وحى مى کند که فرشته هم واسطه نیست، گاهى هم من وراء حجاب است، یا اینکه یک واسطه و رسولى را - که اینجا مقصود فرشته است - مى فرستد، او به اذن پروردگار به پیغمبر وحى مى کند پس این سه چیز را ما باید درباب وحى مسلم و مفروض بگیریم.[1][9]




[1][9] . نبوت، ص 75-77


+نوشته شده در شنبه 88/7/18ساعت 3:29 عصرتوسط | نظرات ( ) |